با تقویم هایی که بدرقه ام کردند تنها نشسته ام...

به نام بخشنده بزرگ...داور بر حق...

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 60
بازدید کل : 26118
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 93
تعداد آنلاین : 1



سیب...!

و سرانجام دفتر سیب حمید مصدق با داستانی بسیار زیبا بسته شد...

 جریان از این قراره که شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده  :

 تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:

من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ...

بعد از چند سال یه شاعر به اسم جواد نوروزی به این دوتا شاعر جوابیه نوشته که با حالتره:

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت.

و آقای رضا نوجوان شعر رو کامل کردن و دفتر سیب بسته شد...: 

من دویدم پی تو 

 چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ام

و برای چه کسی سیب را دزدیدی

پسرک ماتش برد دخترم می خندید

تا که یک لحظه مرا آنجا دید

پدر پیر منم ، باغبان باغچه ی همسایه

نه

خیالم پی آن سیب نبود

بدوم در پی سیب

سیب من ، دختر کمسالم بود

 که پسر آن را چید

دخترم با پسری  بود و در دستش سیب

و در آن لحظه مرا حس عجیب

به سکوتی وا داشت

پسرک وقتی دید

حس غم  ، غصه و افسوس مرا

بغض چشمان پسر جاری شد

دخترم ماتش برد

از نگاه غضب آلود پدر

سیب دندان زده افتاد به خاک

 دخترم رفت و من ، غافل از این

که دلش با پسر باغچه ی همسایه است

من پشیمان ز سکوتی که چرا داشته ام

و پسر با خود گفت:

 که چرا باغچه ی کوچکشان سیب نداشت

دخترم در دل گفت:

کاش این باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت

سیب دندان زده هم می دانست

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت 

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

" کاش ،
 آن لحظه من پیر ،
 در آن باغچه و در پی آن سیب نبود"

   

نويسنده: دخترک باران تاريخ: شنبه 13 خرداد 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن . . .
اما بدان یک تلنگر هم کافی بود برای اینکه بشکنم...

نويسنده: دخترک باران تاريخ: سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حرفای دلم...

 اين روزها با هيچ كس صحبت نمي كنم... نمي دانم با اين راز بزرگ بايد چه كرد...

نمي دانم چه شده... چشم هايم را مي بندم...

 باز مي كنم،

 دوباره مي بندم...

  -- كابوس!! --

 ....!

 

داستايوفسكي گفته:

" نبوغ چيزي نيست... جز صبر ايوب... "

  پدر بزرگ میگفت: "تصدقت، زندگی همین است دیگر: خیابانی را تا انتهاش بروی، و آخرش تابلوی خوشگلی روبه رویت دربیاید که شمایلِ خوشگلتری رووش باشد شبیه « بیلاخ! » و زیرش نوشته باشد: راه را اشتباه آمده ای، برگرد! و تو دور بزنی برگردی، که باز روبه رویت همان تابلوی خوشگل باشد با همان شمایلِ خوشگلتر! که زیرش نوشته: جاده یکطرفه بوده است! زندگی همین است دیگر، تصدقِ جوانیت!...

این روزها از میان تمام آلات موسیقی .... دلم فقط شور میزند .

نويسنده: دخترک باران تاريخ: جمعه 12 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایی آن بالاست...

این روزها آدم ها با رفتنشان

پوستم را کلفت تر می کنند

و

دلم را نازکتر!

می گویند: "خدایی آن بالاست!"

و این وسوسه ی ارتفاع

همیشه راهم را کج می کند...

گزینه ای بهتر سراغ دارید!؟؟!

 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بهارم رفت...
 
من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان. آتش زدم.کشتم...
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم...
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم...
من ز مقصدها پی مقصود های پوچ افتادم.تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم...
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت....
بهارم رفت...
عشقم مرد...
یارم رفت....
نويسنده: دخترک باران تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم گرفت!

همیشه میگن:"بعد هر گریه خندست"،"بعد هر غمی شادی"،"پایان شب سیه سپید است"،"در ناامیدی بسی امید است"...ولی نمی دونم چرا همیشه دل من بر عكسشو تجربه كرده...وقتی خوشحال بودم همیشه بعدش یه چیزی باعث شده كه ناراحت شم و به دوست همیشگیم یعنی گریه پناه ببرم و...خوب دیگه اینم از شانس مزخرف منه...

نويسنده: دخترک باران تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کودک بازیگوش
کـــودک بازیگـــوش خیـــالت ...

دوبـــاره تـــوپ یـــادت را در حیـــاط خـــاطر من انداخـــت ...

خاطـــرت را برداشتــــه و در بــــه رویـــت بـــاز کـــردم ...

خواستـــم  دادی ... فریـــادی ...اعتـــراضی ...!

تا دیـــگر ایـــن چنیـــن جســـورانه آرامشـــم را برهــم نزنـــی ...

امـــا با دیــدن لبخنــد شیرینـــت و نگـــاه شیطــنت آمـــیزت ...

با لبخنـــدی خیــــالت را پـــس دادم ...

جالـــب بـــود !!
درب خاطـــراتم را کـــه می بســـتم بـــا خـــود زمزمــــه میکــــردم ...

مــــی شود ایــــن تـــوپ دوبـــاره در حیـــاط ایـــن خانـــه بیفـــتد ؟!!!
 
 
 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بخوان!

دوباره قلم به دست گرفته ام
تا برایت بنویسم
از دریای دلواپسی انتظار
از اینکه در انتهای جاده غربت
در آخرین آشیانه پرستوی مهاجر نشسته ام
و نگاهم به قدم هایی ست که خواهد آمد
پس بخوان ....
بیشتر بخوان شعرهایی که برایت مینویسم ....

 

وقتی میخواهی بخندی
کوه ها نمیگذارند
وقتی میخواهی گریه کنی ابرها
از تمام دنیا پر میشوی
آنقدر ک هیچ چیز در تو جا نمیشود
همه چیز را پس میدهی
حتی دنیا....

نويسنده: دخترک باران تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اینو حتما بخونین عالیه...

ماهی شده بو باورش             تور اگه بندازن سرش

میشه عروس ماهیا                شاه ماهی میشه همسرش

ماهی نمیشد باورش              تور اگه بندازن سرش

نگاه گرم ماهی گیر                 میشه نگاه آخرش...

رفت تا تور رو سرش کنه           نگاه میکرد به پشت سرش

میخواست کسی باهاش نیاد     تنها باشه تور رو سرش

همین که رفت عروس بشه       دید انگاری گیر کرد سرش

ماهی گیره تورو کشید             یهو پرید هوش از سرش

داره میمیره ولی اون                هنوز نمیشه باورش

تا که یه مقداری گذشت           نفس رسید به آخرش

ماهی نمیشه باورش               تور اگه بندازن سرش

نگاه گرم ماهی گیر                 میشه نگاه آخرش.....

نويسنده: دخترک باران تاريخ: پنج شنبه 21 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درد دل
خدایا!!!
سرده این پایین .... از اون بالا تماشا كن
اگه میشه فقط گاهی ... بیا دست منو " ها " كن
خدایا سرده این پایین ... ببین دستامو ،‌ میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه !!
بگوگاهی كه دلتنگم ، از اون بالا تو می بینی
بگوگاهی كه غمگینم ، توهم دلتنگ و غمگینی !
كسی اینجا نمی بینه ... كه دنیا زیره چشماته ...
یه عمره یادمون رفته ،زمین دار مكافاته !!
خدایا وقت برگشتن ... یه كم با من مدارا كن ...
شنیدم گرمه آغوشت ...
اگه میشه منم جا كن........
 
نويسنده: دخترک باران تاريخ: چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مینویسم!
بعضی چیزها را " باید " بنویسم

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "

برای اینکه " خفه نشم "

همین !!
 
 
نويسنده: دخترک باران تاريخ: سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

امیدوارم...

امیدوارم در زندگی دوباره ام....

در کالبدی دیگر که متولد میشوم " انسان " باشم

این روزها دلم بیشتر برای انسان بودن تنگ می شود...

نه از نوعی که من و تو می دانیم... انسانی کامل...

می گویند: آرزو بر جوانان عیب نیست

اما... من حتا معنی جوانی را هم نمی دانم...

نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باران
باران، قصیده واری،
-غمناک-
آغاز کرده بود.

می خواند و باز می خواند،
بغض هزار ساله ی دردش را،
انگار می گشود.
اندوه زاست زاری خاموش!
نا گفتنی ست...،
این همه غم؟!
ناشنیدنی است!

پرسیدم این نوای حزین در عزای کیست؟
گفتند اگر تو نیز،
از اوج بنگری،
خواهی هزار بار ازو تلخ تر گریست!


نويسنده: دخترک باران تاريخ: شنبه 3 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زیر باران باید رفت...

چترهارا باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

 زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

 زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است...





نويسنده: دخترک باران تاريخ: جمعه 2 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دعا کن!

برایم دعا کن !

چشمان تو گل آفتابگردانند !

به هر کجا که نگاه کنی ،

  خدا آنجاست !

    هزارمین سیگارم را روشن می کنم ....

  پس چرا سکته نمی کنم ؟

  نمی دانم ....

 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دنیا

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است

هیچ کاری با ما ندارد..
خوابمان برد

بیدار شدیم دیدیم

آبستن تمام دردهایش شده ایم.

 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رسول یونان:

بارانی که روی این شهر می بارد
یک شب
روی استانبول نیز خواهد بارید
همین طور روی لندن
پراگ
و یا باکو
هر کجا باشی
یک شب
به یاد نخستین دیدار
دل تو نیز خواهد شکست
مثل دل من
زیر بارانی از ابر خاطره ها می بارد

نويسنده: دخترک باران تاريخ: دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خواهی بیا ببخشا..خواهی برو جفا کن...
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن

ترکِ من خرابِ شبگردِ مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آبِ دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیده‌یِ ما صد جای، آسیا کن

بر شاهِ خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن


نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مولانا

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
         دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
        زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
        رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
         رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
         پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
         گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
        جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
         شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
        در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
         زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
        گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
         چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
         اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر
        بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو
         کمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
         کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
         کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
         بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
         یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
         کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
         کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم


دیوان شمس

نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خیام

از منزل كفر تا بدین، یك نفس است،
وز عالم شك تا به یقین، یك نفس است،
این یك نفس عزیز را خوش میدار،
كز حاصل عمر ما همین یك نفس است.

از: خیام

نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا؟؟؟


خدایا...

گاهی دلم میخواد وقتی بغض میکنم

از آسمون بیای پایین

اشکامو پاک کنی

دستمو بگیری و بگی:

اینجا ادما اذیتت میکنن؟!!!

بیا بریم...

 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تسبیح

مانند تسبیح در دستان توام....

دانه دانه مرا پایین می اندازی

تا خودت را بالا بکشی....

 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شکستم...
مانند شیشه شکستنم آسان بود...
ولی دیگر به من دست نزن این بار زخمیت خواهم کرد...
 
نويسنده: دخترک باران تاريخ: دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ذوران کودکی...!

دورانی که خاطرات کودکی ، خاطرات دوران مدرسه ، بازی های اون دوران...
همیشه خاطرات دوران کودکی برام جالب بود ، خاطراتی که برای همه مشترک
بود و همیشه با اون ها سروکله میزدیم ، یادش بخیر ، واقعا خوش بودیم . . .

یادتون میاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شدمامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم ؟ یادتون میاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه؟
یادتون میاد . گنجشگکه اشی مشی …. میفتی تو اب خیس میشی کی میپزه؟ اشپز باشی ….. کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی؟ یادتون میاد تقلید کار میمونه…میمون جزو حیوونه ! ؟این جمله حرص درار ترین جمله بود تو اون زمان ! یادتون میاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد !یادتون میاد کارت صد آفرین می دادن خر کیف می شدیم ...هزار آفرین که می دادن خوده خر می شدیم ! هزار آفرین که می دادن خوده خر می شدیم ! 



 
یادتون میاد اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم! یادتون میاد پسرا شیرن مثه شمشیرن…دخترا موشن مثه خرگوشن !
پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار ! یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد ! 

یادتون میاد… سیاهی کیستی ؟منم پار۳۰ کولا...یادتون میاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو خر من هستی ! یادتون میاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ...مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم ! 
یادتون میاد ، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم ! یادتون میاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم ! 
یادتون میاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد ! یادتون میاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم ! یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد
! 


نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم ! یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی ! 
یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم .به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود.یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن ! ادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم ! شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل ! 

 

یادتون میاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!یادتون میاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه؟ یادتون میاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه ! یادتون میاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه...یادتون میاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو؟یادتون میاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم؟ یادتون میاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود،؟ یادتون میاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی میخواستیم خیلی خواص بشه ستاره میذاشتیم؟دوران خیلی شیرینی بود...هیچ وقت فراموشش نمیکنم...اگه شما هم یادتونه دوس دارم نظرتونو بدونم؟؟؟

 



نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بزنم یا نزنم؟؟؟

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟
حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟


به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

 

 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حقیقت

مگذار که یاد مارا طعم تلخ این حقیقت ببرد.

این حقیقت است که از دل برود هرآنکه از دیده رود...

نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

از تو مینویسم...

 

دور از تو خورشید به نوشته هایم نمیتابد

 

اما من با تمام وجود از تو مینویسم....

نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

احیاجی ندیدم!!!

  به سرسبزی خویش کاجی ندیدم

 به سر گرچه جز برف تاجی ندیدم

تو از من تمام دلم را گرفتی

از این بیش باج و خراجی ندیدم                                                                                    

قسم می خورم راستش را بخواهی                                                                            

به بالای تو سرو و کاجی ندیدم                                                                                                                       

بجز عشق ، دردی که درمان ندارد                                                                                            

 به جز عشق راه علاجی ندیدم                                                                                              

مرا قصر تنهایی و بی کسی بس                                                                                             

 

  ز این امن تر برج عاجی ندیدم             

که جز سکه های سیاه

به بازار یاران رواجی ندیدم                                                                                          

به یک سکه قلب ، دل می فروشند

 مناسب تر از این حراجی ندیدم      

 تو را با تپشهای قلبم سرودم                                                                                      

به این واژه ها احتیاجی ندیدم  

                            

 

 

 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود...

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان «آدم»
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد !
گرچه «آدم» زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد، دنیا هی پر ازآدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ «آدم» هم گذشت
ای دریغ
آدمیت بر نگشت !
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی ٬ پاکی ٬ مروت ٬ ابلهی است !
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن «موسی چومبه» هاست !
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر - حتی قاتلی بر دار -
اشک در چشمان بغضم در گلوست
وندر این ایام ٬ زهرم در پیاله ٬ اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای ! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند !
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند !
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن : جنگل بیابان بود از روز نخست !
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این نصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت ٬ مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

نويسنده: دخترک باران تاريخ: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نظر؟؟؟؟؟

 

دوست جونام شما ک تا این جا اومدین لطف کنین با نظرتون خوشحالم کنین

 

نويسنده: دخترک باران تاريخ: شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

قلب ابر ها تند تند میزند مثل باران... با هر رعد و برق خیالت بارانی میشوم....

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to yasmin-rain.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com