من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان. آتش زدم.کشتم...
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم...
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم...
من ز مقصدها پی مقصود های پوچ افتادم.تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم...
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت....
بهارم رفت...
عشقم مرد...
یارم رفت....